حکایت عشق و عاشقی ما
نویسنده:
اصغر الهی
امتیاز دهید
اين مجموعهي داستان با نام «حكايت عشق و عاشقي ما» دربرگيرندهي 9 داستان است كه به گفتهي اين داستاننويس و روانپزشك، برخلاف ساير آثارش، فضايي روانشناختي ندارد و داستانها به تعبير نويسنده، فضايي عادي دارند.
از متن کتاب:
امیرحسین مرا به جا نیاورد. من او را شناختم. با پسر رقیب عشقی پدرم رو به رو شده بودم. لامذهبها دار و دسته درست کرده بودند علیه سلطنت. هپوها، کور خوانده بودند. همهشان گیر افتاده بودند. نیت کرده بودند اسلحه پیدا کنند بیایند جنگ ما. چه آدمهای خوشخیالی! همان اول، حرفی نزده، جواب سلامش را ندادم. با لگد، با تخت کفشم کوبیدم به ساق پایش، داد زدم: «کله آخر!» آن وقت فهمید با چه کسی طرف است. به روی خودش نیاورد. نامرد! زدم به رگ. گفتم: «به جان مادرم حوریه، اگه همهچیز رو گفتی، آزادی. ما همهچیز رو میدونیم. حاشا نکن. پرت و پلا نگیها. تو رو خوب میشناسم. میخوام کمکت کنم...»
بیشتر
از متن کتاب:
امیرحسین مرا به جا نیاورد. من او را شناختم. با پسر رقیب عشقی پدرم رو به رو شده بودم. لامذهبها دار و دسته درست کرده بودند علیه سلطنت. هپوها، کور خوانده بودند. همهشان گیر افتاده بودند. نیت کرده بودند اسلحه پیدا کنند بیایند جنگ ما. چه آدمهای خوشخیالی! همان اول، حرفی نزده، جواب سلامش را ندادم. با لگد، با تخت کفشم کوبیدم به ساق پایش، داد زدم: «کله آخر!» آن وقت فهمید با چه کسی طرف است. به روی خودش نیاورد. نامرد! زدم به رگ. گفتم: «به جان مادرم حوریه، اگه همهچیز رو گفتی، آزادی. ما همهچیز رو میدونیم. حاشا نکن. پرت و پلا نگیها. تو رو خوب میشناسم. میخوام کمکت کنم...»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حکایت عشق و عاشقی ما